ترلور بیلدینگ در اولیو استریت نزدیک خیابان ششم، ضلع غربی بود (هنوز هم هست). پیادهروی مقابل آن با کفپوشهای لاستیکی سیاه و سفید فرش شده بود. داشتند جمعشان میکردند تا تحویل دولت بدهند، و مرد رنگپریده و سربرهنهای، که به قیافهاش میآمد ناظر ساختمان باشد، کارگرها را میپایید و انگار از چیزی که میدید حسابی غصهدار و دلشکسته شده بود. از کنارش رد شدم، از یک پاساژ که پر از مغازههای دوختهفروشی بود گذشتم و قدم به یک سرسرای بزرگ سیاه و طلایی گذاشتم. کمپانی جیلرلین در طبقهء هفتم، مشرف به خیابان بود، و درهای شیشهای گردان و دو جداره با چارچوب فلزی روکش کروم داشت. سالن ورودی فرشهای بافت چین، دیوارهایی به رنگ نقرهای کدر، مبل و اثاثیه کوچک ولی مفصل، چندتا مجسمهء آبسترهء چشمگیر و براقِ پایهدار و، در یک کنج، ویترینی مثلثی شکل داشت، که پر از چیزهای مختلف بود. به نظر میرسید، آنجا، روی سینیها و پلهها و قفسهها و رفهای شیشهای درخشان، همهجور بطری و جعبه قد و نیمقد، که طرحش تا آن موقع به ذهن رسیده بود، پیدا میشود…
■ بانوی دریاچه
• ریموند چندلر
• ترجمه کاوه میرعباسی
• انتشارات طرح نو