پنج سطر

از هر کتاب

دوزخ

من سایه هستم.
از میان شر دولنت، می‌گریزم.
از میان اندوه ابدی، پرواز می‌کنم.
در امتداد سواحل رودخانه آرنو، بی‌نفس دست و پا می‌زنم… به سمت چپ به سوی ویادی کاستلانی، می‌چرخم، در ازدحام سایه‌های یوفیزی راهم را به سوی شمال ادامه می‌دهم، و آنان هنوز مرا تعقیب می‌کنند.
صدای پای آنان، اکنون که با عزمی راسخ به شکار می‌پردازند، بلندتر می‌شود.
آنان سال‌های زیادی مرا تعقیب کرده‌اند. سماجت آنان مرا در زیرزمین نگاه داشته است…. وادارم کرده است در برزخ زندگی کنم…. همچون عفریت‌های زیر زمین کار کنم.
من سایه هستم.
اینجا، بر روی زمین، چشمانم را به سمت شمال بالا می‌برم، ولی نمی‌توانم مسیری سرراست به سوی رستگاری بیابم… زیرا کوه‌های آپناین اولین نور سحرگاهی را می‌دزدند.
من از پشت پالاتزو با برج کنگره‌دار و ساعت تک‌عقربه‌اش می‌گذرم… از میان فروشندگان صبحگاهی با صداهای خشن آنا ن که بوی لم‌پردوتو و زیتون بوداده می‌دهد در پیاتزا دی سن فرنز همچون ماری می‌خزم. در تقاطع پیش از بارچلو، از غرب به سمت منار مخروطی بادیا می‌روم و به دشواری به جلوی دروازهء آهنی پای پله‌ها می‌رسم.
در اینجا همه تردیدها باید پشت سر گذاشته شوند…

 

■ دوزخ

• دن براون
• ترجمه منیژه جلالی
•  نشر البرز

 

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
دن براون, کتاب غیرایرانی, منیژه جلالی (مترجم), نشر البرز