پنج سطر

از هر کتاب

ویکتوریا

فرزند آسیابان، غرق در فکر، قدم برمی‌داشت. پسر بلندبالای چهارده‌ساله‌ای سوخته از باد و آفتاب بود و اندیشه‌های بسیاری در سر داشت.
وقتی بزرگ شود، کبریت‌ساز خواهد شد. این کار به نحو بسیار لذت‌بخشی خطرناک خواهد بود، گوگرد بر انگشتان خواهد داشت و به این ترتیب هیچ کس جرات نخواهد کرد که به سویش دست دراز کند. به سبب کسب و کار پرطرش، رفقایش احترام بسیاری برایش قایل خواهند شد.
در دل جنگل، پرندگان را با نگاه دنبال می‌کرد. همه‌شان را می‌شناخت، می‌دانست که آشیانه‌هایشان را کجا بیابد، به معنای فریادهایشان پی می‌برد و با نداهای گواگون به آن‌ها پاسخ می‌داد. بارها و بارها گلوله‌های کوچکی از خمیر که با آرد آسیا ساخته شده بود به سویشان افکنده بود.
تمام درختان حاشیه‌ی راه برایش آشنا بودند. در بهار، از آن‌ها شیره می‌گرفت، در زمستان برای آن‌ها حکم پدر را داشت، آن‌ها را از برفشان می‌رهاند، به شاخه‌هایشان کمک می‌کرد که قد راست کنند. و در آن بالا، در معدن سنگ خارای متروک، سنگی برایش ناشناخته نبود…

ویکتوریا

کنوت هامسون
• ترجمه قاسم صنعوی
• نشر گل‌آذین

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
قاسم صنعوی (مترجم), کتاب غیرایرانی, کنوت هامسون, نشر گل‌آذین