پنج سطر

از هر کتاب

– «هنوز که این جایی؟ چه کار می‌کنی؟ لحن سیلوی بد نبود، اما مهربان هم نبود، عصبی بود.
ایرنا پرسید: «مگر بناست کجا باشم؟»
– «خوب، در کشور خودت!»
– «مگر در کشور خودم نیستم؟»
البته سیلوی نمی‌خواست ایرنا را از فرانسه بیرون کند، همین طور نمی‌خواست این تصور به ایرنا دست بدهد که یک خارجیِ ناپذیرفته است.
– «منظورم را فهمیده‌ای!»
– «آره، می‌دانم، اما یادت رفته که من این جا کار و باری دارم، خانه‌ای دارم، دخترهایم را دارم؟»
– «گوش کن، من گوستاف را می‌شناسم. هر کاری از دستش بر بیاید می‌کند تا بتوانی به کشورت برگردی. در مورد دخترهایت هم قصه نباف. دیگر خودشان از پس زندگی خودشان بر می‌آیند! خدای من، ایرنا، دارداتفاق جالبی در کشورت می‌افتد! در چنین شرایطی، همیشه آخر کار وضع بهتر می‌شود.»
– «اما سیلوی، فقط مسایل علمی، کار و خانه‌ام مطرح نیست! از بیست سالگی این جا زندگی کرده‌ام. زندگی‌ام همین جاست!»
– «در کشورت دارد انقلاب می‌شود!»…

جهالت

میلان کوندرا
• ترجمه آرش حجازی
• انتشارات کاروان

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
آرش حجازی (مترجم), انتشارات کاروان, کتاب غیرایرانی, میلان کوندرا