در تاریک روشن سالن کافه، صاحب آن مشغول چیدن میزها، صندلیها، جاسیگاریها و شیشههای آب گازدار است، ساعت شش صبح است.
احتیاج به روشنایی ندارد. خودش هم نمیداند چه میکند. هنوز خواب است. قوانینی بسیار قدیمی جزئیات حرکتهایش را تنظیم میکند، و برای یک بار هم که شده بر نوسان خواستهای انسانی سرپوش مینهد، هر ثانیه راهنمای حرکتی محض است. قدمی به یک سو، صندلی در سی سانتی متری، سه حرکت قاب دستمال، نیم چرخی به راست، دو قدم به جلو، هر ثانیه راهنمای حرکتی است، کامل، همسان، و بی خدشه. سی و یک، سی و دو، سی و سه، سی و چهار، سی و پنج، سی و شش، سی و هفت. هر ثانیه درست در جای خود.
متاسفانه به زودی دیگر زمان فرمانروا نخواهد بود. رویدادهای امروز، هراندازه هم بیاهمیت باشند، پیچیده در چنبرهء شک و خطا، تا چند لحظهء دیگر کارشان را آغاز خواهند کرد، رفته رفته نظم دلخواه را در هم میریزند. این جا و آنجا، موذیانه،وارونگی و شکاف و آشفتگی و خمیدگی برجای میگذارند. تا اندک اندک اثر خود را پدید آورند: روزی در آغاز زمستان، بی طرح، بی هدف، درک ناپذیر و هیولایی…
■ پاککنها
• آلن رب گرییه
• ترجمه پرویز شهدی
• نشر دشتستان