در یکی از روزهای بهار، از نگهبانی خندق پر از آب دور قصر و قلعهء «تانستال» در ساعتی غیرمعمول صدای زنگ کلیسا بگوش رسید. تمام مردم در مزرعهها و جنگلها دست از کار و بار خود کشیدند و بطرف محل نگهبانی روی آوردند.
دهکدهء تانستال بهمان وضعی که در سال ۱۴۵۶ میلادی بود اکنون هم باقی است. دارای بیست خانهء کوچک و بزرگ است که تمام آنها در درهء سبز و خرمی که تا کرانهء رودخانه امتداد دارد واقع شده است. در انتهای دره، جادهای است که بوسیله پلی از ری رودخانه میگذرد، و دهکده را بجنگل انبوهی مربوط میکند. این راه از جلو نگهبانی میگذرد و به هولیود میرسد.
جلو نگهبانی، عدهای متحیر با نگاههایی پرسشآمیز بیکدیگر مینگریستند و نمیدانستند چرا در آن موقع زنگ کلیسا آنها را به آن محل خوانده است…
■ تیر سیاه
• رابرت لویی استیونسن
• ترجمه فریده قرجهداغی
• بنگاه ترجمه و نشر کتاب