پنج سطر

از هر کتاب

در یک شب خنک ماه مه، چوربجی مارکو با سر برهنه و با پیراهنی که حاشیهء آن از پوست خز بود، در حالی که افراد خانواده‌اش در دور و برش بودند، در هوای آزاد حیاط به خوردن شام مشغول بود.
میز آقا، طبق معمول، در زیر داربست مو، بین حوض فواره‌ای که روز و شب آب سرد و زلالی چهچه کنان همچون نغمهء پرستو از آن می‌ریخت و شمشادهای بلند و انبوه همیشه سبزی که سایه‌شان روی دیوار افتاده بود، قرار داشت. چراغ فانوس به شاخه یاسی آویخته بود که گلهای معطر آن دوستانه به روی افراد خانواده سر خم کرده بودند، و از همانجا نور می‌پراکند.
افراد خانواده مارکو فراوان بودند. در اطراف او و مادر پیر و زنش که همه کارد و چنگال به دست داشتند، یک مشت بچه از بزرگ و کوچک، که همه مظهر آن اصطلاح عجیب ترکی یعنی سامون دشمنلارا بودند با حرض و ولع تمام خوراکیهای چیده به روی میز را می‌بلعیدند.
پدر گاه گاه نگاهی حاکی از حلم و بردباری به این «کارگران» دندان تیز معده قوی می‌انداخت، لبخندی شاد و تشویق آمیز بر لب می‌آورد و می‌گفت:
– ده یاالله، بچه‌های من! بخورید که بزرگ بشوید، تو، پنا، برو باز هم کاسه را از شراب پر کن!…

در زیر یوغ

• ایوان وازوف
• ترجمه محمد قاضی
• انتشارات توس

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات توس, ایوان وازوف, کتاب غیرایرانی, محمد قاضی (مترجم)