پنج سطر

از هر کتاب

اتومبیل آبپاش در حالی که از لابه‌لای فرچه‌ی غلتک‌مانند خود روی آسفالت آب می‌پاشید، از خیابان گذشت. سطح خیابان تیره شد. یک سگ زردرنگ و درشت‌هیکل کنار خیابان نشسته بود و خودش را لیس می‌زد.
پیرمرد نیم‌تنه‌ای روشن و تقریبا سفیدرنگ پوشیده بود که آدم را یاد لباس‌های مناطق حاره می‌انداخت و کلاهی حصیری بر سر داشت. گویی همه‌چیز بر اساس تقدیر الهی پیش می‌رفت. گرما در اطراف برج‌های کلیسای نتردام موج می‌زد. بالای نتردام گنجشک‌هادر دسته‌ی بزرگی کنار ناودان‌ها کز کرده بودند. آنها از خیابان به سختی دیده می‌شدند. قایق‌های بارکش پشت سر هم از حومه‌ی پاریس می‌رسیدند. یدک‌کشی با دماغه‌ی سفید و قرمز برای گذشتن از زیر پل پُنت سن‌لویی لولهء دودکش خود را پایین آورد، انگار می‌خواست سلام کند…

 

■ هویت نامعلوم

• ژرژ سیمنون
• ترجمه پریسا رضایی
• انتشارات فکر روز

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات فکر روز, پریسا رضایی (مترجم), ژرژ سیمنون, کتاب غیرایرانی