روی شیشه مات و مشجرِ در، با حروف سیاه خاکخورده و دون دون شده، کلمات «فیلیپ مارلو… کارآگاه خصوصی» نقش بسته. یک درِ دفتر منطقا زهوار در رفته است، ته یک کریدور منطقا زهوار در رفته، در یک ساختمان تجاری که در دورانی که مستراحهای تمام آجر و بتونی وارد تمدن آمریکا شده بود، آلامد و شیک بود. در بسته است، اما در دیگری هست با همین اوصاف، که قفل نیست. بفرمائیدتو -اینجا هیچکس نیست غیر از من و یک خرمگس آبیرنگ که مدتی است با مگس کش در کمینش هستم. اما اگر اهل مانهاتان کانزاس هستید-نه.
صبحی تمیز بود، با هوای صاف و روشن اوائل تابستان که ما این وقت سال در کالیفرنیا داریم، قبل از اینکه مه غلیظ اقیانوس همه جا را تا لنگ ظهر فرا بگیرد. فصل باران تمام شده، و تپههای آن طرف هالیوود هنوز سبز و قشنگند، و پشت آنها کوهها هنوز پوشیده از برف…
■ خواهر کوچیکه
• ریموند چندلر
• ترجمه اسماعیل فصیح
• نشر سیمرغ