پنج سطر

از هر کتاب

گزارش یک مرگ

سانتیاگو ناصر، روزی که قرار بود کشته شود، ساعت پنج و نیم صبح از خواب بیدار شد تا به استقبال کشتی اسقف برود. خواب دیده بود که از جنگلی از درختان عظیم انجیر می گذشت که باران ریزی برآن می بارید. این روءیا لحظه ای خوشحالش کرد و وقتی بیدار شد حس کرد پوشیده از فضلهء پرندگان جنگل است. پلاسیدا لنرو، مادر سانتیاگو ناصر، بیست و هفت سال بعد که داشت جزئیات دقیق آن دوشنبهء شوم را برایم تعریف می کرد، گفت: «او همیشه خواب درختها را می دید…یک هفته پیش از آن خواب دیده بود توی هواپیمایی از کاغذ قلعی، از میان درختان بادام می گذرد، اما به شاخه ها گیر نمی کند.». پلاسیدا لینرو در تعبیرخوابهای دیگران شهرت بسزایی داشت، به شرط اینکه خواب را صبح ناشتا برایش تعریف کنند.اما نه این دو خواب پسرش را به فال نحس گرفت و نه خوابهایی را که او در روزهای پیش از مرگش، صبحها برایش تعریف می کرد و در همه شان هم درخت وجود داشت.
سانتیاگو ناصر هم حدس خاصی در مورد خوابش نمی زد. لباس نکنده، به خوابی کوتاه و بد فرو رفته بود و وقتی بیدار شده بود سرش سنگینی می کرد و ته مزه ای از مشروب در گلویش مانده بود. این بدحالی را ناشی از جشن بی بند و باری دانست که شب قبل تا صبح در آن شرکت داشت. کسانی که آن روز، در ساعت شش و پنج دقیقه، یعنی یک ساعت پیش از اینکه شکمش مثل خوک دریده شود، موقع بیرون آمدن از خانه با او روبرو شده بودند، او را کمی خواب آلود اما سرحال دیده بودند و او بی هیچ قصد خاصی به تک تک شان گفته بود که روز بسیار قشنگی است…

گزارش یک مرگ

• گابریل گارسیا مارکز
• ترجمه لیلی گلستان
• نشر نو

◄ اقتباس سینمایی از گزارش یک مرگ (وقایع نگاری یک مرگ از پیش اعلام شده)، ساخته کارگردان ایتالیایی فرانچسکو روزی در سال ۱۹۸۷:

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
کتاب غیرایرانی, گابریل گارسیا مارکز, لیلی گلستان (مترجم), نشر نو