پنج سطر

از هر کتاب

انسان و درونش

در واپسین روشنی‌های روز به حاشیهء زمین‌های مرتفع کنار دریا رسید. وقتی بیشه را زیر پای خود دید می‌خواست از سبکباری و تسلی خاطر فریاد بکشد. می‌خواست خود را روی چمن‌های کوتاه و انبوه رها کند و به تماشای این سیاهی غلیظ و تسلی بخش که کمتر امید دیدن آنرا داشت بپردازد. این تنها وسیله‌ای بود که می‌توانست دل‌درد او را که در راه‌پیمائی‌های متزلزلش هنگام فرودآمدن از تپه دردناک‌تر می‌گردید، اندک بهبودی بخشد. باد خنک دریا که از نیم‌ساعت پیش صورت او را به تازیانه می‌بست، از نفس افتاده بود و در آن هنگام که مرد زیر راستهء آسمان فرو می‌آمد این خلاء را همچون جریان گرمی بر چهره خود احساس کرد.
از بیشه، همچون دری که روی لولای سنگین خود بچرخد، شبحی خود را به سوی او کشید و زیر پایش سبزه‌های لطیف زمینه‌ای سبز، سپس بنفش و آنگاه خاکستری تیره‌ای به خود گرفت و شبح چیزی در ده دوازده متری او پدیدار شد…

 

■ انسان و درونش

• گراهام گرین
• ترجمه ابراهیم صدقیانی
• انتشارات کتاب‌های جیبی صدف

طراحی گرافیک مهدی محجوب
ابراهیم صدقیانی (مترجم), انتشارات کتاب‌های جیبی صدف, کتاب غیرایرانی, گراهام گرین