ضربه چنان محکم بود که من فقط سیزده سال بعد توانستم از جا برخیزم. در حقیقت این ضربهای معمولی نبود و برای اینکه ضربه مرا از پا در اندازد، آنها همه نیرویشان را بکار گرفته بودند. امروز بیست و ششم اکتبر سال ۱۹۳۱ است. از ساعت هشت صبح مرا از سلولم در زندان دادگستری پاریس که یکسال است در آنجا زندانی هستم بیرون آوردهاند. امروز صورتم را صاف تراشیدهام و لباسهای شیکی پوشیدهام کت و شلواری که خیاط مشهوری آنرا برایم دوخته است، مرا خیلی شیکپوش مینمایاند. پیراهنی سفید و پاپیونی آبی کمرنگ نیز این شیکپوشی را کاملتر میکند. من ۲۵ سال دارم اما بیستساله به نظر میآیم. ژآندارمها از ظاهر «جنتلمن» من جا خوردهاند با چاپلوسی رفتار میکنند، حتی دستبندم را نیز باز کردهاند. همه ما ششنفر، من و پنج ژاندارمی که همراهم هستند در سالن دنگالی روی دو نیمکت نشستهایم. بیرون هوا ابری است. در برابر ما دری هست که حتما به سالن دادگاه جنائی باز میشود، زیرا ما اکنون در کاخ دادگستری ناحیه سن پاریس هستیم…
■ پاپیون
• هانری شاریر
• پرویز نقیبی
• انتشارات کتابهای پرستو