پنج سطر

از هر کتاب

دختری در قطار

جمعه، ۵ جولای ۲۰۱۳
صبح
یک کُپه لباس یه طرف خط آهن بود. یه لباس آبی روشن -شاید یه پیراهن- قاطیِ یه سری چیزای کثیف دیده می‌شد. شاید آت و آشغالای رو ساحل -مثل تیکه‌های چوب پنبه- لابه‌لاش گیر کرده بود، باید مهندسایی که رو این بخش از خط آهن کار می‌کرده‌ن، جا گذاشته باشن‌ش. از اینا این‌جا زیاد پیدا می‌شه، شایدم چیز دیگه‌ای باشه. مادرم برا همین بهم می‌گفت “بیش‌فعال”، بس که از این جور فکرا می‌کنم، تام‌ام همین‌طور. همین‌ام دیگه. بی‌خیالِ نگاه‌کردن به این آت و آشغالا می‌شم، یه تی‌شرت کثیف و یه جفت کفش بی‌صاحب و همه‌ی چیزایی که فکرمو می‌کشونه سمت یه کفش دیگه و پایی که فیتِ اون کفشا بود.
صداهای گوش‌خراش تِلق‌تِلق و خراشیدن آهن رو آهن ریل و قطار، کپه‌ی کوچیک لباسا رو از دید پنهان کرد و ما غِل خوردیم سمت لندن، با حرکتی موزون و آهسته. یکی پشت سرم نشسته و با ناامیدی آه می‌کشه، ساعت هشت و چهار دقیقه‌س. سرعت کُند قطارِ آشبوری به یوستُن، می‌تونه یه آزمایش باشه برا تحمل سفر با بلیط ارزون‌قیمت. طول سفر، پنجاه و چهار دقیقه پیش‌بینی شده، اما به ندرت درست از آب در می‌اد. چون این بخش خط آهن، قدیمی و فرسوده‌س که با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کنه و هنوزم کارای فنی‌ش تموم نشده…

■ دختری در قطار

• پائولا هاوکینز
• ترجمه محبوبه موسوی
• انتشارات میلکان

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات میلکان, پائولا هاوکینز, کتاب غیرایرانی, محبوبه موسوی (مترجم)