پنج سطر

از هر کتاب

کلون و من

اولین و آخرین ازدواج من درست دو روز قبل از عید شکرگزاری به پایان خود می‌رسید. حتی در حال حاضر نیز آن لحظات را به طور کامل به یاد دارم. آن روز کف اتاق خواب و نزدیک به تخت دراز کشیده بودم و در حالیکه لباس خواب مندرس ولی مورد علاقه‌ام را بر تن داشتم، زیر تخت به دنبال کفش کتانی بخصوصی می‌گشتم. در آن وقت شوهرم داخل اتاق آمد و مثل همیشه اتو کشیده و کاملا تمیز و مرتب بود. یک شلوار پشمی خاکستری و یک ژاکت به تن داشت. هم زمان با ورودش، من کفش کتانی قرمز رنگ و عینکی را پیدا کردم که پسرم سالها پیش وقتی که تازه راه افتاده بود استفاده می‌کرد. سام در حال حاضر شش سال داشت. آن کفش و عینک به همراه یک دستبند پلاستیکی مدت دوسالی شبود که گم شده بودند. البته با وجود این که خانمهای خدمتکاری برای تمیزکردن خانه آمده بودند، از آنان نخواسته بودم تا زیر تخت را تمیز کنند و در حقیقت خانه ما به یک نظافت کلی نیاز داشت. ناگهان متوجه شدم شوهرم به طور مبهم چیزی گفت. سرم را از زیر تخت بیرون آوردم و به محض این که راجر مرا دید لباس خوابم را مرتب کردم. نگاهی به او کردم و دیدم که سر و وضعش خیلی مرتب و تشریفاتی است…

■ کلون و من

• دانیل استیل
• ترجمه: حسین فقهی
• انتشارت پیوسته

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات پیوسته, حسین فقهی (مترجم), دانیل استیل, کتاب غیرایرانی