جمعیت ایستاده است و به اقتضای وضع، به ابتکار، مرده باد زنده باد سر میدهد. «رفیق حزبی» در صف اول ایستاده است. حالا هم، به تعبیری، مقام رهبری را حفظ کرده است. حالا که از آن سر نشده است از این سر. همان اخم آشنا را بر پیشانی دارد، با همان چهره پهن و دو شیاری که از دو انتهای استخوانهای گونه به انتهای دو لب میرسند و دو گونه را به دو بخش متساوی قسمت میکنند، با چشمان کهرباییِ مه گرفته و موی نرمی که رنگش به زردی میزند، و شانههای بالنسبه فروافتاده، که بیشتر نتیجه تامیل و سرخم کردن و در خود فرورفتن و در احوال ملّت غور کردن است.
حالا دیگر زمانی شده است که هرکس در موضع خود، خود را از جمعی که دیروز به عضویت آن افتخار میکرد کنار میکشد. حالا دیگر رودربایستیها کنار گذاشته شده است، و رفقا یکدیگر را انتخاب کردهاند. آن عدهای هم که در میانه نوسان میکنند به زودی جهت قطعی زندگیشان را مشخص میکنند – زندان امیدوار است و «دوستان» چشمانتظار. شبها عدهای را میبینی که در سلولها، یا حیاط – اگر به حیاط آمدن آزاد باشد – دور هم نشستهاند و «پنهانی» مشروب میخورند- مشروب را از زندان میخرند. میخورند، اما بفرمایی به دیگران نمیزنند…
■ گورستان غریبان
• ابراهیم یونسی
• انتشارات نگاه