پنج سطر

از هر کتاب

داش آکل

همه اهل شیراز می دانستند که داش آکل و کاکارستم سایه ی یکدیگر را با تیر می زدند.
یک روز داش آکل روی سکوی قهوه خانه ی دو میل چُندَک زده بود، همان جا که پاتوق قدیمی اش بود. قفس کَرکَی که رویش شِلَیِ سرخ کشیده بود، پهلویش گذاشته بود و با سر انگشت یخ را دور کاسه ی آبی می گردانید. ناگاه کاکارستم از در درآمد، نگاه تحقیرآمیزی به او انداخت و همینطور که دستش پر شالش بود، رفت روی سکوی مقابل نشست. بعد رو کرد به شاگرد قهوه چی و گفت:

«بَه بَه بَچه، یه یه چای بیار ببینیم.»

داش آکل نگاه پرمعنی به شاگرد قهوه چی انداخت، به طوری که او ماست ها را کیسه کرد و فرمان کاکارستم را نشنیده گرفت. استکان ها را از جام برنجی در می آورد و در سطل آب فرو می برد، بعد یکی یکی خیلی آهسته آنها را خشک می کرد. از مالش حوله دور شیشه ی استکان صدای غژغژ بلند شد.

کاکارستم از این بی اعتنایی خشمگین شد، دوباره داد زد:

«مَه مَه گه کری! به به تو هستم؟!»

شاگرد قهوه چی با لبخند مردد به داش آکل نگاه کرد و کاکارستم از مابین دندان هایش گفت:

«اَر-وای شک شکمشان، آ«هایی که قُ قُ قُپی پا می شند، اگ لو لو طی هستند، اِاِ اِمشب می آیند، دست و په په پنجه نرم می ک کنند!»

داش آکل همین طور که یخ را دور کاسه می گردانید و زیرچشمی وضعیت را می پایید، خنده گستاخی کرد…

 

■ داش آکل

• صادق هدایت
• انتشارات صادق هدایت

◄ اقتباس سینمایی از داش آکل، ساخته مسعود کیمیایی در سال ۱۳۵۰ :

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات صادق هدایت, صادق هدایت, کتاب ایرانی

یک دیدگاه تا کنون

  1. محمدرضا میگه:

    سلام. با تشکر از شما. خیلی کتابهای خوبی معرفی میکنید. لطفا بقیه کتابهای صادق هدایت رو هم بذارید، و اگر از کتابهاشون فیلمی هم ساخته شده معرفی کنید. با تشکر.