پنج سطر

از هر کتاب

خاطره دلبرکان غمگین من

در سالی که سنم به نود رسید، خواستم شب عاشقانه ای دیوانه وار با دختر تازه سالی باکره به خودم پیشکش کنم. یاد روسا کابارکاس افتادم، مالک خانه ای مخفی که معمولا وقتی جنس جدیدی در بساطش بود، مشتریان خوبش را خبر می کرد. هرگز نه این و نه هیچ کدام از وسوسه های وقیحانه ی فراوانش را از راه به در نبرد، اما او باور نمی کرد به اصولی پاک و بی غش پایبند باشم. با لبخندی موذیانه می گفت، اخلاقیات هم یک جوری به زمان بستگی دارد، حالا خودت می بینی. کمی از من کوچک تر بود، و بعد از این همه سال که از حال و روزش بی خبر بودم، هیچ بعید نبود مرده باشد، ولی با اولین زنگ، صدایش را از پای تلفن شناختم، و بی مقدمه به اش گفتم:
-امروز آره.
آه کشید: اما ن از توف دانشمند غمگین من، بیست سال غیب ات می زند و فقط واسه این سر و کله ات پیدا می شود که از من چیزهای غیر ممکن بخواهی…

 

■ خاطره دلبرکان غمگین من

• گابریل گارسیا مارکز
• ترجمه کاوه میرعباسی
• انتشارات نیلوفر

◄ اقتباس سینمایی از خاطره دلبرکان غمگین من در سال ۲۰۱۲، محصول اسپانیا، دانمارک و فرانسه به کارگردانی هنینگ کارلسن:

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات نیلوفر, کاوه میرعباسی (مترجم), کتاب غیرایرانی, گابریل گارسیا مارکز