پنج سطر

از هر کتاب

آنها به اسبها شلیک می کنند

متهم برخیزد

برخاستم.
[در یک آن، گلوریا را دیدم که روی نیمکت اسکله نشسته است. گلوله تازه به شقیقه ش خورده بود. خون هنوز نجوشیده بود. نور انفجار هنوز چهره اش را روشن می کرد. همه چیز مثل چشمه ای که از سنگ بجوشد واضح می شد. کاملا یله شده بود، راحت، آن طوری که دوست داشت. فشار گلوله کمی از من برش گردانده بود. نمای کامل نیمرخش را نمی دیدم، ولی همان قدر که از چهره و لبهاش می دیدم به من خبر می داد که دارد لبخند می زند.
دادستان وقتی به هیئت منصفه گفت که آن زن قربانی مرگی وحشتناک شده است – مرگی دلهره آور، بیکس و تنها، با قاتل تیره دلش در شبی تاریک، در کرانهء اقیانوس آرام- تا جایی که آدم می تواند اشتباه کند، اشتباه می کرد. آن زن با دلهره نمرده بود. آرام و آسوده بود. لبخند می زد. حتی نخستین بار بود که لبخندش را دیدم. پس چگونه ممکن بود ترسیده باشد؟ بی کس و کار هم نبود- هرگز.
من بهترین دوستش بودم، تنها دوستش. پس چطور ممکن بود خود را بی کس و کار احساس کند؟]…

■ آنها به اسبها شلیک میکنند

• هوراس مک‌کوی
• ترجمه محمدعلی سپانلو
• نشر نو

◄ از این کتاب در سال ۱۹۶۹ فیلمی به کارگردانی سیدنی پولاک و با نام اصلی کتاب (مگر آن‌ها اسب‌ها را خلاص نمی‌کنند؟) ساخته شده است:

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
کتاب غیرایرانی, محمدعلی سپانلو (مترجم), نشر نو, هوراس مک‌کوی