پنج سطر

از هر کتاب

زنان بدون مردان

باغ با دیوارهای کاه گلی، سبز سبز، پشت به ده داده در کنار رودخانه بود و این سو دیوار نداشت و رودخانه حریم بود. باغ، باغ آلبالو و گیلاس بود. یک خانه نیمه روستایی نیمه شهری داشت با سه اتاق و یک حوض در جلو آن، پر از خزه و قورباغه. د ور تا دور حوض پر از شن‌ریزه و چند درخت بید. عکس بیدها در آب می‌افتاد و سبز تیره حوض با سبز روشن بید، بعد از ظهرها در جدالی خاموش بود و به خاطر آن دل مهدخت همیشه میگرفت، زیرا حوصلهء هیچ ستیزی را نداشت و بسیار ساده بود و دلش می خواست همه با هم دوست باشند، حتی تمام سبزهای عالم.
-البته که رنگ آرامی است، ولی خوب…
تخت زیر یکی از درختها بود و دو پایهء آن در پاشویه حوض و همیشه این احتمال بود که بر اثر لجن لیز بخورد و کاملا در حوض بیفتد. مهدخت روی همین تخت می‌نشست و به جدال آب و درخت نگاه می‌کرد و آبی آسمان، که در بعد از ظهر پیش از هروقت دیگری خودش را به این مجموعه سبز تحمیل می‌کرد و نظر مهدخت «داور کردگار» بود.
اگر در زمستان مهدخت بافتنی می‌بافت و اگر بفکر بود که برود فرانسه بخواند یا یک تور جهانگردی بگیرد برای این بود که زمستان آدم در سرما هوای سالم تنفس می‌کند و گرنه در تابستان همه چز تمام می شود. تابستان پر از دود و غبار و خاک و خل ماشین و آدم و غم شیشه های بزرگ پنجره که به میهمانی آفتاب می‌رفتند.
-لعنتی ها، خوب چرا نمی‌فهمند این پنجره ها بدرد این مملکت نمی‌خوردند
این فکر را می کرد و غصه می خورد و مجبور می شد دعوت هوشنگ خان برادر بزرگتر را قبول کند و به باغ بیاید و تاب سر و صدای بچه ها را بیاورد که تمام روز فریاد می‌کشیدند و گیلاس می‌خوردند و هرشب اسهال می‌گرفتند و ماست می‌خوردند…

 

■ زنان بدون مردان

• شهرنوش پارسی‌پور
• نشر نقره

◄ فیلم سینمایی زنان بدون مردان، ساخته شیرین نشاط در سال ۲۰۰۹:

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
شهرنوش پارسی‌پور, کتاب ایرانی, نشر نقره