پنج سطر

از هر کتاب

دارالمجانین

تولد من در سال وبایی اخیر بوده که از قرار معلوم ثلث جمعیت ایران را برده. مادرم درهمان موقع زایمان وبا گرفته. آمدن من همان بود و رفتن او همان. همه گفتند قدم بچه نحس بود و حالا که خودمانیم چندان بی‌حق هم نبودند. خوشبختانه پدر مهربانی داشتم که از مستوفیان بنام بود و چون دستش به دهنش می‌رسید، هرطور بود مرا بزرگ كرد و در آموزش و پرورشم كوتاهی ننمود و چون می ترسید كه اگر مرا به مدرسه بگذارد با معاشرت اطفال بی پدر و مادر اخلاقم خراب شود دو معلم سرخانه برایم آورد. یكی صبح می آمد برای عربی و فارسی و دیگری بعدازظهر برای فرانسه و علوم جدید. یكی از اطاقهای بیرونی كه معروف به اطاق زاویه بود درست دانشكدﮤ معقول و منقول گردید و سالهای دراز روی قالی چهار فصلی كه گل و بته و اسلیمی و نقاشیش هنوز در مخیله ام منقوش است با این دو نفر معلم ایام شیرین طفولیت را با كاغذ و قلم و كتاب و دفتر بسر رساندم. بعدها در موقع دفن یكی از این دو یار عزیز شخصاً حاضر بودم و دیگری نیز سالهای دراز است كه گوئی یكباره بدون صدا و ندا از صفحه زمین معدوم گردیده است.
به خوبی در خاطر دارم كه شبها ساعتهای دراز پهلوی مادر بزرگم كه پس ازمرگ دختر ناكامش تمام علاقـﮥ خود را به من بسته بود نشسته و در زیر شعاع لامپهای نفتی درسهایم را روان و تكلیفهایم را حاضر می كردم. وقتی كه نوبت به درس جغرافی می رسید مادربزرگم می گفت عزیزم به تو چه كه آن طرف دنیا كجاست و اسم اینهمه كوهها و دریاها چیست تو همان راه بهشت را یاد بگیر اینها همه پیشكشت. با حساب و ریاضیات هم میانه ای نداشت و می گفت چرا سرنازنین خودت را اینقدر با هزار و كرور به درد می آوری اگر خدا خواست و دارائیت به آنجاها رسید یك نفر میرزا می گیری و حساب و كتابت را می دهی دست او و اگر به آن پایه و مایه نرسیدی كه دیگر این خون جگرها برای چه. خدا بیامرزدش كه او اكنون هفت كفن پوسانیده است…

■ دارالمجانین

• محمدعلی جمالزاده
• انتشارات معرفت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات معرفت, کتاب ایرانی, محمدعلی جمالزاده