پنج سطر

از هر کتاب

لبه تیغ

هیچگاه هیچ داستانی را بدون نگرانی آغاز نکرده‌ام. اگر آنرا داستان قلمداد می‌کنم برای آنست که نمی دانم چه اسم دیگری باید بر آن بگذارم. داستان کوتاهی برای گفتن دارم که پایان آن نه به مرگ و نه به ازدواج ختم نمی‌شود. مرگ، به همه چیزها خاتمه می‌بخشد و بنابراین نتیجه جامعی از یک داستان است، ولی ازدواج هم به نحو بسیار مطلوبی داستان را به پایان می‌رساند و نکته فریبنده آنست که اصطلاح مرسوم سرانجام خوش، با بیانی تمسخرآمیز همراه می‌گردد. این غریزه طبیعی عوام است که آنها را متقاعد می‌سازد که به این ترتیب آنچه که باید گفته شود، گفته شده است. هرگاه که زن و مردی، پس از تحمل یک سری از فراز و نشیبهای زندگی، سرانجام با یکدیگر ازدواج می‌کنند، آنها به وظایف هستی بخشیدن خود عمل کرده و منافع آن به نسلی منتقل می‌گردد که بایستی از راه برسد. اما من، خواننده کتابم را در فضا رها می‌کنم. این کتاب مشتمل بر برداشتهای من از مردی است که تنها در چنددوره زمانی با او معاشرت داشتم و در فواصل آن دوره ها از او چندان خبری کسب نکرده‌ام. تصور می‌کنم از طریق تمرین بتوانم آن فواصل را به نحو قابل قبولی تنظیم کرده و داستان‌سرائی خود را با انسجام بیشتری همراه سازم، ولی اشتباق چندانی به این شیوه ندارم. دلم میخواهد فقط آنچه را که اعتقاد دارم بیان نمایم …

 

لبه تیغ

• سامرست موام
• ترجمه عباس کرمی‌فر
• انتشارات ارغوان

◄ اقتباس سینمایی ۱۹۸۴ از لبهء تیغ به کارگردانی جان بایروم، با بازی بیل موری:

 

◄ اقتباس سینمایی ۱۹۴۶ از لبهء تیغ به کارگردانی ادموند گولدینگ، با بازی تایرون پاور و جین تیرنی:

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات ارغوان, سامرست موام, عباس کرمی‌فر (مترجم), کتاب غیرایرانی