پنج سطر

از هر کتاب

سووشون
آن روز، روز عقدکنان دختر حاکم بود. نانواها با هم شور کرده بودند، و نان سنگکی پخته بودند که نظیرش را تا آن وقت هیچکس ندیده بود. مهمانها دسته دسته به اطاق عقدکنان می‌آمدند و نان را تماشا می‌کردند. خانم زهرا و یوسف‌خان هم نان را از نزدیک دیدند. یوسف تا چشمش به نان افتاد گفت: «گوساله‌ها، چطور دست میرغضبشان را می‌بوسند! چه نعمتی حرام شده و آن هم در چه موقعی…» مهمانهایی که نزدیک زن و شوهر بودند و شنیدند یوسف چه گفت اول از کنارشان عقب نشستند و بعد از اطاق عقدکنان بیرون رفتند. زری تحسینش را فرو خورد، دست یوسف را گرفت و با چشمهایش التماس کرد و گفت: «ترا خدا یک امشب بگذار ته دلم از حرفهایت نلرزد.» و یوسف به روی زنش خندید. همیشه سعی می‌کرد به روی زنش بخندد. با لبهایی که انگار هم سجاف داشت و هم دالبر، و دندانهایی که روزی روزگاری از سفیدی برق می‌زد و حالا دیگر از دود قلیان سیاه شده بود.
یوسف رفت و زری همانطور ایستاده بود و به نان نگاه می‌کرد. خم شد و سفرهء قلمکار را کنار زد. دو تا لنگه در را بهم چسبانده بودند. دور تا دور سفره سینیهای اسفند با گل و بته و نقش لیلی و مجنون قرار داشت و در وسط نان برشته به رنگ گل. خط روینان با خشخاش پر شده بود: «تقدیمی صنف نانوا به حکمران عدالت گستر.» با زعفران و سیاهانه نقطه‌گذاری کرده بودند و دور تا دور نان نوشته شده بود «مبارک باد» زری می‌اندیشید: «در چه تنوری آن را پخته‌اند؟ چانه‌اش را به چه بزرگی برداشته‌اند؟ چقدر آرد خالص مصرف کرده‌اند؟ و آن‌هم به قول یوسف در چه موقعی؟ در موقعی که می‌شد با همین یک نان یک خانوار را یک شب سیر کرد. در موقعی که نان خریدن از دکانهای نانوایی کار رستم دستان بود. در شهر همین اخیرا چو افتاده بود که حاکم برای زهرچشم گرفتن از صنف نانوا، می‌خواسته است یک شاطر را در تنور نانوایی بیندازد چون هرکس نان آن نانوایی را خورده، از دل‌درد مثل مار سرکوفته به پیچ و تاب افتاده – مثل وبازده‌ها عق زده، می‌گفتند نانش از بس تلخه قاطی داشته رنگ مرکب سیاه بوده. اما باز به قول یوسف تقصیر نانواها چه بود؟ آذوقهء شهر را از گندم تا پیاز قشون اجنبی خریده بود و حالا… چطور به آنها که حرفهای یوسف را شنیده‌اند التماس کنم که شتر دیدی ندیدی…»

■ سووشون

• سیمین دانشور
• انتشارات خوارزمی

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

ظ

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات خوارزمی, سیمین دانشور, کتاب ایرانی