پنج سطر

از هر کتاب

زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند
کف جنگل روی برگهای سوزنی خرمایی‌رنگ کاج دراز کشیده و چانه‌اش را بر دستهای تا شده‌اش گذاشته بود. بر فراز جنگل باد بر سر درختان کاج می‌وزید. دامنه کوه در آن نقطه که او قرار داشت دارای شیب ملایمی بود، اما پایین‌تر از آن شیب تندتر می‌شد و او سیاهی جاده قیراندود را که در گردنه می‌پیچید می‌دید. همراه جاده رودخانه‌ای جریان داشت و پایین گردنه اره‌خانه‌ای را در کنار رودخانه، و آبی را که از بالای سد می‌ریخت و در آفتاب تابستان سفید بود می‌دید.
پرسید: «اره‌خانه همانه؟»
«بله»
«یادم نمیاد»
«بعد از رفتن تو ساخته شد. آسیاب قدیمی خیلی پایین‌تره، خیلی پایین‌تر از گردنه
نقشه نظامی عکس‌برداری شده را کف جنگل گسترد و بدقت بآن نگریست. پیرمرد از روی شانه او نگاه میکرد. او پیرمردی کوتاه قد و با استقامت بود، لباده سیاه روستایی و شلوار خاکستری آهاری و خشک در بر و یک جفت کفش تخت آجیده بپا داشت. نفسش از کوه‌پیمایی به تنگی افتاده بود و دستش روی یکی از دو کوله پشتی سنگینی که حمل کرده بودند قرار داشت.
«پس پل را نمیشه از اینجا دید؟»
پیرمرد گفت: «نه، اینجا شیب گردنه ملایمه و رودخانه آرام. پایین‌تر، که جاده تو درختا گم میشه، رودخانه یکمرتبه پایین میفته و یک تنگه سراشیب میسازه…»
«یادمه»
«پل روی همین تنگه‌س»
«پست هاشان کجاست؟»
«یک پست در همین آسیابه که می‌بینی»
مرد جوان که سرگرم بررسی روستا بود، دوربینش را از جیب پیراهن فلانل خاکی رنگ و رو رفته‌اش درآورد، عدسی‌ها را با دستمالی پاک کرد، پیچ عدسی‌های چشمی را چرخاند تا یکباره تخته‌های آسیاب بروشنی آشکار شد…

 

 

■ زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند

• ارنست همینگوی
• ترجمه علی سلیمی

•چاپخانه پیروز

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت
◄ فیلم زنگها برای که به صدا در می‌آیند محصول ۱۹۴۳ به کاگردانی سم وود و با بازی گری کوپر و اینگرید برگمن، بر مبنای کتاب ارنست همینگوی:

طراحی گرافیک مهدی محجوب
ارنست همینگوی, علی سلیمی (مترجم), کتاب غیرایرانی