مادر شاعر هروقت از خود میپرسید نطفهء شاعر کجا بسته شد، فقط میتوانست سه امکان را در نظر بگیرد: شبی روی نیمکت یک فلکه، یا بعدازظهری در آپارتمان یکی از دوستان پدر شاعر، و یا صبحی در گوشهای شاعرانه حوالی پراگ. پدر شاعر هروقت همین سوال را از خود میکرد، معمولا به این نتیجه میرسید که نطفهء شاعر در آپارتمان دوستش بسته شده، چون آن روز تمام کارها به هم ریخته بود.
مادر شاعر خوش نداشت به خانهء دوست پدر شاعر برود و سر همین ماجرا هم دوبار قهر و آشت یکردند، در طول معاشقه قفل در آپارتمان همسایه صدا کرد، مادر شاعر ترسید، متوقف شد و بعد کارشان با تشویش و دستپاچگی دوجانبهای به پایان رسید و پدر به وجود آمدن شاعر را نتیجهء همین تشویش میدانست. برعکس، ما در شاعر، حتی یک ثانیه هم نمیخواست فکر کند که نطفهء شاعر در یک آپارتمان قرضی بسته شده است. (در آنجا بینظمی خاص زندگی مجردی موج میزد و مادر با اکراه ملافهء تخت بههم ریخته و پیژامهء مچاله شدهای را نگاه میکرد که معلوم نبود مال کیست.) و در عین حال این امکان را هم رد میکرد که نطفهء بچهاش روی نیمکت میدانگاه بسته شده باشد. جایی که هیچگاه راضی به معاشقه نشده بود مگر برخلاف میلش و بدون هیچ لذتی، آن هم با این تصور تنفرآلود که معاشقه به این شکل روی نیمکت میدانگاهها فقط کار فاحشههاست…
■ زندگی جای دیگری است
• میلان کوندرا
• پانتهآ مهاجر کنگرلو
• نشر تنویر