پنج سطر

از هر کتاب

پاییز پدرسالار

روزهای پایانی هفته، لاشخورها، با نوک‌هاشان پرده‌های پنجره‌های ایوان کاخ ریاست جمهوری را از هم گسستند، وارد کاخ شدند و با تکان دادن بال و پرهاشان، رخوت آن‌جا را بر هم زدند. سپیده‌دم روز دوشنبه، با نسیم گرم و ملایم بزرگ‌مردی مُرده و ابهت پوشالیِ او، شهر از خمودیِ صدساله‌اش بیدار شد. آن وقت بود که دل به دریا زدیم و قدم به داخل کاخ گذاشتیم. جسورترها پیشنهاد کرده بودند که به دیوارهایرنگ و رو رفته‌ی کاخ حمله ببریم که با سنگِ سفت، روکاری شده بودند و دیگران می‌گفتند به کمک گاوهای نر، در را از لولاش در بیاوریم. این را نکردیم، چرا که تنها لازم بود کسی قدری هُل بدهد تا درهای بزرگ زرده تنیده را از جا در بیاوریم. این درها، در زمان روزهای شکوه‌مند ساختمان، در برابر لومباردیِ ویلیام دامپی‌یر پابرجا مانده بودند. این کار به ورود در حال و هوای زمانه‌ای دیگر شبیه بود، چرا که هوا در محفظه‌های این گستره‌ی بی‌کرانه‌ی قدرت، رقیق‌تر شده بود و سکوت، فراگیرتر. همه‌چیز در نورِ بی‌روح، به سختی دیده می‌شد. در سرتاسر حیاط اول، سنگ‌فرش‌ها اجازه داده بودند گیاهان هرزی که از زیرزمین فشار می‌آوردند، از لای سنگ‌فرش‌ها سر برآورند. ما وضع درهم و برهم اتاقک نگهبانی را دیدیم که همه گریخته، سلاح‌ها در جعبه‌هاشان به حال خود رها شده بودند، میزهایی بزرگ، با رویه‌ی زبر، با بشقاب‌هایی از پس‌مانده‌های ناهار یک‌شنبه، که از ترس ول کرده بودند. در هوای نیمه‌تاریک، ساختمان‌های فرعی کاخ را دیدیم که زمانی ساختمان دولتی بوده‌اند و قارچ‌های رنگارنگ و زنبق‌های کم‌رنگ، در بین برگه‌های بلاتکلیفِ عرض حال، که روال طبیعی رسیدگی به آن‌ها، از روال خسته‌کننده‌ترین زندگی‌ها هم کندتر بوده است. در وسط حیاط، حوض غسل تعمید را دیدیم که بیش از چنج نسل، با آیین‌های نظامی، در آن مسیحی شده بودند…

 

■ پاییز پدرسالار

• گابریل گارسیا مارکز
• محمدرضا راه‌ور

• نشر روزگار

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
کتاب غیرایرانی, گابریل گارسیا مارکز, محمدرضا راه‌ور (مترجم), نشر روزگار