پنج سطر

از هر کتاب

کنیزو مرده بود. مریم از مدرسه که به خیابان رسید، مردهای دم عرق‌فروشی «توکلی »را دید که چادر زنی را که پایش از جوی کنار خیابان بالا آمده بود می‌کشیدند و از خنده ریسه می‌رفتند. عرق‌فروشی کنار خیابانی بود که چند صد متر آن طرفتر از مدرسهء مریم می‌گذشت. زنگ مدرسه که زده می شد، بچه ها به خیابان می ریختند، زنهای آبادی‌های نزدیک هر کدام با زنبیل پراز بازار می آمدند و به عرق فروشی که می‌رسیدند تُف می انداختند…

کنیزو

• نوشته منیرو روانی پور
• انتشارات نیلوفر

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات نیلوفر, کتاب ایرانی, منیرو روانی‌پور