پدرم یازده سال پیش از دنیا رفت. در آن زمان من چهار سال بیشتر نداشتم و در خواب هم نمیدیدم که روزی بتوانم دوباره با او ارتباط برقرار کنم. اما حالا قرار است هردو با هم کتابی بنویسیم. این…ها اولین سطرحهی این کتابند که من به تنهایی به روی کاغذ میآورم اما به زودی پدرم نیز مرا همراهی میکند. زیرا او حرفهای بیشتری برای گفتن دارد.
نمیدانم که در دنیای واقعیات چهقدر پدرم را به خاطر میآورم. احتمالا فقط فکر میکنم که او را به خاطر میآورم چرا که در بیشتر مواقع عکسهایش را تماشا میکنم. اما فقط از واقعیبودن یک خاطره اطمینان کامل دارم و آن هم زمانی اتفاق افتاد که من و پدرم در تراس نشسته بودیم و ستارهها را تماشا میکردیم.
در یکی از عکسها، من و پدرم روی یک مبل چرمی قدیمی نشستهاین و به نظر میرسد که پدرم چیز بامزهای را برایم تعریف میکند. آن مبل را هنوز داریم. اما دیگر پدرم روی آن نمینشیند.
در عکس دیگری در بالکن شیشهای خانه، برروی صندلی متحرک سبزرنگی راحت نشستهاینم. این عکس از زمانی که پدرم از دنیا رفت همینجا آویزان است. حالا من روی صندلی راحتی سبزرنگ مینشینم و سعی میکنم آن را به حرکت در نیاورم زیرا میخواهم افکارم را به صفحههای دفتر بزرگم منتقل کنم و بعدها همهی آنها را وارد کامپیوتر قدیمی پدرم بکنم. دربارهی کامپیوتر هم باید توضیح بیشتری بدهم که بعد به آن میپردازم…
■ دختر پرتقالی
• یوستین گاردر
• ترجمه مهوش خرمیپور
• انتشارات کتابسرای تندیس