پنج سطر

از هر کتاب

همنوایی شبانه ارکستر چوبها

مثل اسبی بودم که پیشاپیش وقوعِ فاجعه را حس کرده باشد. دیده‌ای چه طور حدقه‌هاش از هم می‌درند و خوفی را که در کاسه‌ی سرش پیچیده باد می‌کند توی منخرین لرزانش؟ دیده‌ای چه طور شیهه می‌کشد و سُم می‌کوبد به زمین؟

نه، من هم ندیده‌ام. ولی، اگر اسبی بودم هراسِ خود را این طور برملا می‌کردم. (کسی چه می‌داند؟ کنیز بسیار است کدو هم بسیار! شاید روزی مادری از مادرانِ من چهارپایه‌ای گذاشته باشد زیر شکمِ چهارپایی تا در آن کنجِ خلوت و نمناکِ طویله‌ی کاهگلی و در آ« تاریک و روشنای آغشته به بوی علف و سرگین نطفه‌ی مرا بگیرد و در لفافی از حسرت و تمنا بپیچاند).
اما نه شیهه کشیدم نه سُم کوبیدم. خیلی سریع، پله‌ها را چندتا یکی پایین رفتم و زنگ طبقه‌ی چهارم را به صدا در آوردم.
می‌دانستم حالا ماتیلد، زنِ پیرِ صاحبخانه، می‌آید و ابتدا، از سوراخِ در وراندازم می‌کند، بعد که در را باز کرد، آن چشم‌های شگفت‌زده‌اش را، که گویی از هیبتِ حادثه‌ای مخفوف از حدقه‌ها بیرون جسته، به چشم‌هایم می‌دوزد و، با لبخندی مهربان، منتظر می‌ماند تا بگویم برای چه آمده‌ام، و وقتی برای دوازدهمین بار در طی یک سالِ اقامتم بگویم (البته این بار به دروغ) آمده‌ام اجاره‌ی اتاقم را بپردازم، برای دوازدهمین بار خواهد پرسید کجا می‌نشینم و من برای دوازدهمین بار به طبقه آخر اشاره کنم…

همنوایی شبانه ارکستر چوبها

• رضا قاسمی
• نشر ورجاوند

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
رضا قاسمی, کتاب ایرانی, نشر ورجاوند