پنج سطر

از هر کتاب

شانس بیوه‌مرد را با بیوه‌زن روبه‌رو کرد. یا شاید هم شانس در این بین نقشی نداشت، چرا که این داستان با روان آدمی سروکار دارد. گیریم هر طور که باشد، بیوه‌زن آنجا بود وقنی که بیوه‌مرد، بدون اینکه بیفتد، سکندری خورد. مرد در کنار زن ایسناد. کفش نمره ده در کنار کفش نمره هشت. بیوه‌مرد و بیوه‌زن درست رو به روی بساط یک زن دهاتی به هم برخوردند: مقداری قارچ که درون یک سبد کپه یا روی یک تکه کاغذ روزنامه پخش شده بودند؛ به اضافة سه سبد پر از شاخه‌های گل . زن دست فروش یک طرف بازار سرپوشیده بساطش را پهن کرده بود، درست وسط وانت‌های کشاورزان دیگر و محصولاتی که از مزارع کوچک‌شان برداشت کرده بودند: کرفس، کلم‌پیچهایی به اندازة تربچه، تره‌فرنگی و چغندر.

در دفنر خاطرات روزانه‌اش روی عبارت “روان آدمی” تأکید شده بود و در مورد نمره کفش سری در کار نبود. اما در دفترش از واژه شانس نشانی یافت نمیشد.” شاید بازی سرنوشت بود که آن روز ده ساعت گذشنه از نیمه‌شب، ما دو نفر را روبروی هم قرار داد…” تلاش او برای اینکه نفر سوم، آن وسط خاموش، را در ذهن مجسم کند، بی‌ثمر باقی ماند، درست مثل تلاش ناشیانه‌اش برای معلوم کردن رنگ واقعی روسری او” دقیقاً کهربایی که نه، بیشنر به قهوه‌ای خاکی میزد تا سیاه زغالی…” بختش با آجرکاری دیوار صومعه بهتر بود:” دستانم پوسته پوسته شده…” بقیه را خودم باید تصور کنم.

فقط چند شاخه گل دیگر در سبد باقی مانده بود: چند شاخه کوکب، چند تا گل مینا، چند شاخه هم گل داوودی. سبد پر از شاه‌بلوط بود. چهار یا پنج تا قارچ بولنوس لیسک‌خورده روی عنوان یک شمارة قدیمی از یک روزنامi محلی به نام گنوش ویبرژیا ردیف شده بود. یک دسته جعفری و یک مشت کاغن لوله‌شده هم دیده میشد. شاخه‌های گل پلاسیده به نظر می‌آمدند: ته‌مانده‌های بار.

 

آوای وزغ

• گونتر گراس
• ترجمه آرش طهماسبی
• انتشارات باشگاه ادبیات

 

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
آرش طهماسبی (مترجم), باشگاه ادبیات, کتاب غیرایرانی, گونتر گراس