بعداز ظهر یکی از روزهای زمستان سال ۱۳۱۳ بود. آفتاب گرم و دلچسبی که تمام پیش از ظهر بر شهر زیبای کرمانشاه نور افشانده بود با سماجتی هرچه افزونتر میکوشید تا آخرین اثر برف شب پیش را از میان بردارد. آسمان صاف و درخشان بود. کبوترهایی که در چوببست شیروانیهای خیابان لانه کرده بودند در میان مه بیرنگی که از زیرپا و دو و بر آنها برمیخاست با لذّت و مستی پرغروری بجنب و جوش آمده بودند، مثل اینکه غریزه بآنها خبر داده بود که روزهای برف و باران سپری شده و موسم شادی و سرمستی فرا رسیده است.
در خیابان همه چیز آرامش معمولی خود را طی میکرد، درشکهای که لِکلِککنان میگذشت، گذرندهای که دستها را در جیب پالتو کرده، سررا بزیر افکنده بود و پی کار و زندگی میرفت، فروشندهای که در پس پیشخوان دکّان مشتری را راه میانداخت، هیچیک در کار خود شتابی نداشتند. سنگفرش پیادهرو اندکی خیس بود و ناودانهای دیواری پنهانی زمزمه میکردند.
ردیف دکّانهای باز و بستهء دوسمت خیابان، با درهائی که رنگهای سبز و آبیِ پشت و روی آنها هنوز بخوبی خشک نشده بود، اگرنه برای گذرندهء معمولی که گرفتار اندیشههای خویش بود، بلکه برای نوآموز خردسالی که فارغ از هر غم و نگرانی از خانه بسوی مدرسه میرفت، منظرهء خوش و سرگرمکنندهای داشت. همهچیز خبر از یک جشن و احیانا تعطیلی اجباری میداد…
■ شوهر آهو خانم
• علیمحمد افغانی
• انتشارات امیرکبیر
◄ اقتباس سینمایی از شوهر آهوخانم در فیلمی به همین نام به کارگردانی داوود ملاپور، سال ۱۳۴۷: