پنج سطر

از هر کتاب

بیابان تاتارها

یک روز از اوایل پاییز بود که جووانی دروگو، که به درجهء افسری رسیده بود، صبح زود، شهر خویش را ترک کرد تا به دژ باستیانی، اولین محل ماموریت خود برود.
هنوز صبح نشده بیدارش کردند. اول بار بود که اونیفورم ستوانی خود را می‌پوشید. وقتی که از این کار فارغ شد، در پرتو چراغی نفتی در آیینه به سراپای خود نگاه کرد، اما لذتی را که انتظار داشت در دل نیافت. در خانه سکوتی عمیق بود که فقط با صداهایی خفیف از اتاق مجاور می‌شکست. مادرش بود که بیدار می‌شد تا با او خداحافظی کند.
روزی که از سال‌ها پیش انتظارش را داشت، روزی که زندگی راستینش آغاز می‌شد سرانجام فرا رسیده بود. در حالی‌که به روزهای تاریک دانشکدهء افسری فکر می‌کرد، شب‌های غم‌انگیزی را به یاد می‌آورد که درس می‌خواند و صدای پای آدم‌های آزاد را، که شیرین‌کامشان می‌پنداشت از کوچه می‌شنید و نیز شیپور بیدارباش سحرهای زمستانی را در آسایشگاه سرد به یاد می‌آورد، که او را از جدال با کابوس مجازات‌ها بیرون می‌کشید و اضطرابش را از تصویر هرگز به سر نرسیدن این روزهایی که مدام حساب گذشتنشان را نگه می‌داشت در خاطر باز می‌پیمود…

 

بیابان تاتارها

• دینو بوتزاتی
• ترجمه: سروش حبیبی
• انتشارات روزنه

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

◄ اقتباس سینمایی از کتاب بیابان تاتارها در فیلمی به همین نام محصول ۱۹۷۶ به کارگردانی والریو زورلینی که بسیاری صحنه‌های آن در ارگ بم فیلمبرداری شده است:

 

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات روزنه, دینو بوتزاتی, سروش حبیبی (مترجم), کتاب غیرایرانی