پنج سطر

از هر کتاب

غروب فرشتگان

آرام در هیجده سالگی احساس کرد که باید تصمیم خود را در انتخاب یکی از دوراه بگیرد. یعنی یا کشیش بشود و یا از آراکسی که از دل و جان به او عشق می‌ورزید، خواستگاری کند.
او پیش از این که سری به خانه‌ی وارتابد سرکیس بزند تا درباره‌ی مسایل زندگی خود با وی مشورت بپردازد، نخست تا مدتی به تماشای مرعش، شهر زادگاه خویش، مشغول شد. مرعش با اینکه ترکان عثمانی گروهی از کردها و چرکس‌ها را «مخصوصا» به آن‌جا منتقل کرده و نشانده بودند، شهر خوبی بود. این اقوام و ارمنیان نزدیک به چهار قرن در کنار هم در صلح و صفایی نسبی زیسته بودند و به اعتقادات مذهبی یکدیگر که مغایر با هم بود تا حدی احترام می‌گذاشتند. آرام با لذتی درونی به اذان موذن که مسلمانان را به ادای فریضه‌ی نماز در مسجد فرا می‌خواند، گوش می‌داد. او چون زبان عربی را آموخته بود و با قرآن آشنایی داشت، به یاد سوره‌ی هفتاد و سوم، به ویژه آیات هشتم و نهم آن افتاد که می‌فرماید: وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا (و نام پروردگار خویش را بر زبان بیاور، و توجه خاص به او بکن، توجه کامل. پروردگار خاور و باختر است که به جز او خدایی نیست. پس به او متکی باش.)
وارتابد از پشت پنجره‌ی اتاقش چشمش به آرام افتاد و با تماشای حالت متفکر و گرفته‌ی او لبخندی برلب آورد…

 

غروب فرشتگان

• پاسکال چکماکیان
• ترجمهء محمد قاضی
• نشر ثالث

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
پاسکال چکماکیان, کتاب غیرایرانی, محمد قاضی (مترجم), نشر ثالث