در سایهء خانه و در آفتاب کنار رودخانه و در ژای زورقها، در سایهء بیدبنان و انجیرها، سیذارتا پسر خوبروی برهمن، با دوست خود گوویندا، بار میآمد. آفتاب شانه های نزارش را تیره میساخت. و سیذارتا در غسلهای کیش پاک، در قربانیهای روحانی، خویشتن به آب میشست. سایه هائی از برابر چشمانش، در انبه زار، به هنگام بازی میگذشتند، همچنان که مادرش نغمه میسرود، و پدرش چون با اهل دانش مینشست درس میگفت…
■ سیذارتا
• هرمان هسه
• ترجمه پرویز داریوش
• انتشارات اساطیر