دوم ژانویهی ۱۹۴۲ خبرهای خوب و بدی داشت. اول خبر خوب: فهمیدم مرا برای خدمت در نظام وظیفه «نامناسب» تشخیص دادهاند و به عنوان بچهسرباز به جبههی جنگ جهانی دوم اعزام نمیشوم. مسأله اصلا بیعلاقگی به وطن نبود چون من جنگ جهانی دومام را پنج سال پیش در اسپانیا جنگیده بودم و یک جفت سوراخ گلوله هم در ماتحتام داشتم که این را اثبات میکرد. اصلا سر در نمیآورم چرا ادامه ...
کِی بوددر بچگی که اول بار چیزهایی راجع به صید قزل آلا در آمریکا شنیدم؟ از که؟ گمانم از پدرخوانده ای، کسی. تابستان ١٩۴٢. پیرمردِ مست از قزل آلا برایم میگفت. وقتی قادر به حرف زدن بود، جوری قزل آلا را وصف میکرد که انگار از یک فلز گرانبها و هوشمند حرف میزند. نقره ای صفتی نیست که احساس مرا، وقتی او برایم از صید قزل آلا میگفت، به درستی ادامه ...