پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘نشر چشمه’

چه طور ممکن است به خاطرات نظم بخشید؟ خوش دارم با صبر وحوصله و از آغاز شروع کنم، همچون بافنده ای در کارگاه نساجی اش، خوش دارم بگویم: «اینجا نقطه ی شروع است، و نه هیچ جای دیگری.» ولی صدها نقطه برای شروع هست چون صدها نام وجود دارد – موانزا، سرنگتی، نونگوه، مولو، ناکورو. صدها نام هست و من در بهترین حالت می توانم با انتخاب یکی از این   ادامه ...

احسان نوروزی (مترجم) بریل مرکام کتاب غیرایرانی نشر چشمه

چندوقتی هست که من و بابام معروف شده ایم. به جز دوربین مداربسته ی پلیس، یکی هم با موبایل از ما و بقیه فیلم گرفته و گذاشته توی اینترنت. حتا دو سه تا مجله زرد -نمی دانم از کجا- آدرس من را پیدا کرده اند و چندروز پیش ایمیل زدند تا درباره ی تصادف برای شان توضیح بدهم. حالا دیگر به گوش همه بینندگان تلویزیون یا اعضای گروه های چندش   ادامه ...

آیین نوروزی کتاب ایرانی نشر چشمه

هیچ وقت خدا یک چیز واقعی را; حالا هرچه می خواهد باشد، پشت یک ظاهر دروغین پنهان نکرده ام. یعنی یاد نگرفته ام عکس چیزی باشم که هستم. یا به چیزی تظاهر کنم که به بعضی آدمها، منزلت معنوی می دهد. از این منزلت های معنوی دروغینی که خوب به شان دقیق شوی; تصنعی بودن شان پیداست. پس بی هیچ تکلفی، به تان میگویم و برایم اهمیتی ندارد که تا   ادامه ...

فرهاد جعفری کتاب ایرانی نشر چشمه

آهوی سپید و زیبا، دوبره آهو، دشت سبز و یک روز پرآفتاب در زیر آسمان بلند آبی. آهو با بره هایش در دشت فراخ و سبز، خوش می خرامید و خوش می چرید. بره آهوها تازه داشتند چریدن یاد می گرفتند، چون دیگر باید شیرنوشیدن از پستان مادر را کنار میگذاشتند. آرامشی بود، آرامشی فراهم بود. دشت و نسیم و آفتاب و آسمان بلند، در کنار جنگل افلاک، ایمنی و   ادامه ...

کتاب ایرانی محمود دولت‌آبادی نشر چشمه

دستم را بسته اند. با دست بند از پشت بسته اند و پشت وانتی انداخته اند. کف وانت لخت لخت است. نشسته ام روی آهن سرد و تکیه داده ام به دیواره ی فلزی. چشمم را نبسته اند. اول بستند و بعد باز کردند. مرد چاق گفت که باز کنند و مرد لاغر باز کرد. بعد از اینکه چشمم را باز کردند، فهمیدم کدام یکی چاق بود، کدام لاغرم. سه   ادامه ...

حافظ خیاوی کتاب ایرانی نشر چشمه

در این داستان عاشقیت اتفاق می افتد. عاشقیت به مثابه عشقه ای که چون مهرگیاه، عاشق و مرا در لابه لای سطور در هم می پیچد. من، عاشقم، و چند فیلم و داستان دیگرچنان در هم خواهیم پیچید که از یکدیگرقابل تشخیص نخواهیم بود. من موهای خرمایی کوتاهی دارم که روی پیشانی و شقیقه هایم چسبیده. چهل و پنج کیلو وزن دارم و قدم با کفش پاشنه بلند یک متر   ادامه ...

کتاب ایرانی مهسا محب علی نشر چشمه

بعد از آتش سوزی سلول های انفرادی، مرا با عده ای دیگر ازآنجا بردند. آتش ازتعمیرگاه پشت دیوارها شروع شد و به سرعت همه جا راگرفت. شعله ها از روزنه‌ی نزدیک سقف تو می آمدند و‌… هنوز بعداز سالها سرم پراست از هیاهوی آن روزها. فریاد کمک و ضجه زن ها زیر گر‌گر آتش و جیغ های خفه ای که انگار کسی از گلوم می‌کشید و کم کم زیر دود   ادامه ...

بهناز علیپور گسکری کتاب ایرانی نشر چشمه

شب. پنجره ی رو به خیابان ِ آپارتمانی در طبقه ی چهاردهم برج مسکونی خاوران ناگهان باز شد و مردی -اسمش دانیال- انگار کله اش را آتش زده باشند، رو به خیابان جیغ کشید: اون پایین دارید چی کار می کنید؟ با شما هستم! با شما عوضی ها که عینهو کِرم دارید تو هم می لولید. چی خیال کردید؟ همتون، از وکیل و وزیر گرفته تا سپور و آشپز و   ادامه ...

کتاب ایرانی مصطفی مستور نشر چشمه