پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘مصطفی مستور’

چشم‌هام بسته‌اند. از جلو صورتم که می‌گذرد، من تنها صداش را می‌شنوم. صدا مثل وزوز مگسی است. دور می‌شود. یعنی لابد دور شده، چون صدا محو و محوتر شده است. بعد کمی سکوت است. بعد صدای برخورد چیزی با شیه‌ی پنجره. بس که محکم خورده است به شیشه. بس که شیشه‌هاتمیزند. لابد باز تاجی خوشگله آن‌ها را دستمال کشیده است. چشم‌ها را باز می‌کنم و نگاه می‌کنم. افتاده است کف   ادامه ...

کتاب ایرانی مصطفی مستور نشر مرکز

چند شاخه گل ارکیده‌ی صورتی می‌خرم و آن‌ها را روی صندلی عقب ماشین می اندازم. می‌روم فرودگاه.ته افق، خورشید روی آسفالت جاده‌ی کرج جان می‌کند. نُه سال پیش که مهرداد رفت آمریکا من و او دوسالی بودکه در رشته فلسفه‌ی دانشگاه تهران قبول شده بودیم. مهرداد آن‌قدر با pen friend اش نامه نگاری کرد که پاک عاشق اش شد… ■ روی ماه خداوند را ببوس • نوشته مصطفی مستور •   ادامه ...

کتاب ایرانی مصطفی مستور نشر مرکز

شب. پنجره ی رو به خیابان ِ آپارتمانی در طبقه ی چهاردهم برج مسکونی خاوران ناگهان باز شد و مردی -اسمش دانیال- انگار کله اش را آتش زده باشند، رو به خیابان جیغ کشید: اون پایین دارید چی کار می کنید؟ با شما هستم! با شما عوضی ها که عینهو کِرم دارید تو هم می لولید. چی خیال کردید؟ همتون، از وکیل و وزیر گرفته تا سپور و آشپز و   ادامه ...

کتاب ایرانی مصطفی مستور نشر چشمه