اهل خراسان مردم کرد بسیار دیدهاند. بسا که این دو قوم با یکدیگر در برخورد بودهاند، خوشایند و ناخوشایند. اما اینکه چرا چنین چشمهاشان به مارال خیره مانده بود، خود هم نمیدانستند. مارال، دختر کُرد، دهنهء اسب سیاهش را به شانه انداخته بود، گردنش را سخت و راست گرفته بود و با گامهای بلند، خوددار و آرام رو به نظمیه میرفت. گونههایش برافروخته بودند. پولکهای کهنهء برنجی از کنارههای چارقدش ادامه ...
ایلیا ایلیچ ابلوموف، یک روز صبح در آپارتمان خود واقع در یکی از عمارتهای بزرگ خیابان گاراخووایا، که شمار ساکنان آن از جمعیت یک شهر مرکز ناحیه چیزی کم نداشت روی تخت در بستر خود آرمیده بود. مردی بود سی و دو سه ساله و میانبالا، که چشمان خاکستری تیره و صورت ظاهر مطبوعی داشت، اما هیچ اثری از اندیشهای مشخص و تمرکز حواس در سیمایش پیدا نبود. اندیشه همچون ادامه ...