اگر به خاطر دختری به نام بتی رایان نبود هرگز به یونان نمیرفتم. در پاریس او با من در یک خانه زندگی میکرد. یک شب در حالی که لیوانی شراب سفید پیش رویمان بود، از تجربههای سفرش به دور دنیا برایم گفت. من همیشه با دقت زیاد به او گوش میدادم، نه تنها از آن رو که تجربههای غریبی داشت، بلکه هرگاه از سیاحتهایش حرف میزد انگار که آنها را ادامه ...
این آنائیس نین بود که مرا به کنراد موریکان معرفی کرد. روزی از روزهای آخر سال ۱۹۳۶ موریکان را، به محل کار من در ویلا سورا آورد. نخستین برداشت من چندان خوشایند نبود. بهنظرم ملول و ملانقطی و یکدنده و خودمدار آمد. از سر و رویش فلاکت میبارید. دیروقت روز بود که وارد شد و پس از مختصری گپ زدن، برای شام خوردن، به رستوران کوچکی در خیابان اورلئان رفتیم. ادامه ...