«میدانی عشق واقعی یعنی چه؟»
زمانی فکر میکردم جواب این سوال را میدانم. اینکه ساوانا حتی از خودم هم مهمتر بود و اینکه میخواستم تمام عمرم را کنارش بگذرانم، جوابی قطعی به این سوال بود.
روزی ساوانا به من گفت: کلید شادی و خوشبختی، آرزوهای دستنیافتنی ما هستند و آرزوهای او نیز چیزهای سادهای چون ازدواج و تشکیل خانواده بودند.
و آرزوی من داشتن شغلی ثابت، خانهای زیبا با نردههای چوبی سفید به دور آن، اتومبیلی که با آن بچهها را به مد رسه، دکتر، تمرین فوتبال و یا کلاس پیانو ببریم، بود. آرزو داشتم دو یا سه فرزند داشته باشیم که البته هیچگاه به نتیجه دقیقینرسیدیم و من امیدوار بودم هرگاه زمانش برسد، او نیز پیشنهاد خواهد داد که همه چیز را به زمانه بسپاریم و بگذاریم آنچه خواست خداست اتفاق بیفتد. یکی از دلایلی که من آن چنان دلباخته ساوانا شده بودم، اعتقادات پاک مذهبی او بود. اما آنچه قرار بود در زندگی ما اتفاق بیفتد، به اندازه در آغوش کشیدن او، بعد از یک روز پرمشغله، درددل کردن و خندیدن با او و گم شدن در آغوشش، برایم مهم نبود…
■ جان عزیزم
• نیکلاس اسپارکس
• ترجمه:پدیده آزادی
• نشر پوینده
◄ بر اساس این رمان، در سال ۲۰۱۰ فیلمی به همین نام به کارگردانی لاسه هالستروم ساخته شد: