در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام خدا بود. این آغاز با خدا بود و وظیفهء هر راهب مومن این است که هرروز با فروتنی حادثهای مجرد و تفسیرناپذیر را با نغمهسرایی تکرار کند. حادثهای را که حقیقت انکارناپذیرش را میتوان تایید کرد. اما ما حالا حقیقت را از پشت شیشهای تیره میبینیم. پیش از آن که حقیقت به قلب همه الهام شود و رویارو آن را بیپرده و آشکارا ببینیم، آن را به صورت قطعاتی مجزا مشاهده میکنیم (افسوس که تا چه اندازه این اجزا مبهم هستند). ما آنها را در خطییهی جهان میبینیم. پس باید علایم وفاداری به آنها را آشکار سازیم اگرچه به نظر مبهم جلوه میکنند و ظاهرا با ارادهای که تماما میل به شر دارد سرشته شدهاند.
حال که به پایان عمر پر از گناه خود نزدیک میشوم، مویم سفید است و من هم مانند جهان پیر میشوم و درانتظار گم شدن در گودال بیانتهای سکوت و الوهیت رها شده میباشم تا در نور هشیاری فرشتگان شریک شوم. حال که با بدن سنگین و بیمار در حجرهای در دیر عزیز ملک میباشم، حاضرم تا بر این طومار گواهی خود را دربارهی حوادث عجیب و مخوفی که از نظرم گذشته است، به رشته تحریر در آورم. من این حوادث را در جوانی دیدهام، حالا کلمه به کلمه آن چه را که دیدهام تکرار میکنم…
■ نام گل سرخ
• اومبرتو اکو
• ترجمه: شهرام طاهری
• انتشارات شباویز
◄ بر اساس این رمان، در سال ۱۹۸۶ فیلمی به همین نام به کارگردانی ژان ژاک آنو و بازی شون کانری ساخته شد: