جودی عزیز:
نامهات رسید و من با حیرت تمام آن را دو بار خواندم. درست فهمیدهام که جرویس برای هدیهء کریسمس، بودجهای در اختیارت گذاشته تا نوانخانهء جان گریر را به یک موسسهء نمونه تبدیل کنی؟ و تو مرا برای خرج کردن این پول انتخاب کردهای؟ درست فهمیدم من؟ سالی مکبراید مدیر یک یتیمخانه؟!
طفلکها مغزتان عیب کرده یا به تریاکی، چیزی اعتیاد پیدا کردهاید، نکند این تراوشهای فکری دو مغز تبدار است؟ من همان قدر برای اداره کردن صد کودک مناسبم که بگویید بیا مدیر یک باغ وحش شو!
تازه هدیه هم که میدهید و یک دکتر اسکاتلندی جالب را تعارف میکنید؟ جودی عزیز و همینطور جرویس جان من میتوانم فکر شما را بخوانم. دقیقا میدانم که در گردهمایی خانوادهء پندلتون و در کنار آتش بخاری دیواری چه بحثی داشتهاید. حتما موضع صحبتها این بوده:
«واقعا جای تاسف نیست که سالی از هنگامی که از کالج رفته ،چندان پیشرفتی نکرده است؟ بهتر است به جای وقت تلف کردن و معاشرت در اجتماع کوچک وورسستر کاری مفیدتر انجام دهد…
■ دشمن عزیز
• جین وبستر
• ترجمه مهرداد مهدویان
• انتشارات قدیانی