زمستان سال ۱۵۹۰ بود.
اطریش فرسنگها دور از جهان و جهانیان در خواب غفت فرو رفته بود، قرون وسطی هنوز در آن سرزمین ادامه داشت و آنطور که معلوم میشد خیال داشت تا ابدالدهر نیز ادامه یابد. بعضی حتی عقربه زمان را قرنها به عقب برمیگردانند، میگفتند اگر وضع فکری و روحی مردم را ملاک قضاوت قرار دهیم اطریش هنوز در عصر اعتقاد زیست میکند. البته غرض از این سخن تعریف بود نه بدگویی، و مردم نیز این گفته را همانطور که منظور آنها بود تلقی میکردند و همه ما از این تعریف به خود میبالیدیم.
من، هرچند پسربچهای بیشتر نبودم، این موضوع و لذتی را که از آن میبردم خوب به یاد میآورم.
آری، اطریش فرسنگها دور از جهان و جهانیان در خواب غفلت فرو رفته بود و دهکده ما نیز چون در قلب اطریش قرار داشت، درست در قلب آن خواب به سر میبرد.
این دهکده در جای پرت و خلوتی که هیچ خبری از دنیا و مافیها سکوت تپهها و جنگلهای اطراف آن را بهم نمیزد، با رضایت خاطر و خرسندی تمام در صلح و صفای محض مشغول چرتزدن بود. رودخانه آرامی از جلو میگذشت که سطح آن به نقوش ابرها و انعکاس شکل کشتیها و قایقها مزین بود…
■ بیگانهای در دهکده
• مارک تواین
• ترجمه نجف دریابندری
• انتشارات امیرکبیر