پنج سطر

از هر کتاب

خانه زاد

درررررییییییییننننگ!
ساعت شماطه‌دار در اتاق تاریک و خاموش به صدا درآمد. فنر تختخواب جیرجیر کرد. صدای تنگه‌حوصلهء زنی بلند شد:
-بیگر، خفه‌ش کن!
غرولند اعتراض‌آ»یزی با طنین فلزی شماطه در هم آمیخت. پاهای برهنه‌ای با صدایی خشک روی تخته‌های کف چوبی اتاق کشیده شد و صدای زنگ ناگهان بند آمد.
– چراغو روشن کن، بیگر.
صدای خواب‌آلودی زیر لب گفت: »خیله خُب.»
سیل نور اتاق را پُر کرد و پسرک سیاه‌پوستی را نمایان ساخت که در باریکهء میان دو تختخواب ایستاده بود و چشمانش را با پشت دست می‌مالید. صدای زن از تختی که در سمت راست پسر قرار داشت، بار دیگر بلند شد:
– بادی، یالاه بلند شو! امروز باید یه عالمه رخت بشورم. یالاه بجنبین، خونه رو خلوت کنین.
پسرک سیاه دیگری از رختخواب بیرون غلتید و بر سر پا ایستاد. زن هم با لباس خواب بلندش از جا برخاست و گفت: «روتونو بکنین اونور، میخوام لباس بپوشم.»
هر دو پسر چشم برگرداندند و به کنج اتاق زُل زدند. زن لباس خوابش را از تن درآورد و شلوار پوشید. بعد به سوی تختی که از آن برخاسته بود رو کرد و دستور داد:
»ورا، بلند شو!»
صدای دختر تازه بالغی از زیر پتو پرسید: «مگه ساعت چنده مادر؟»
گفتم بلند شو!
خیلی خُب، مادر.

 

■ خانه‌زاد

• ریچارد رایت
• ترجمه سعید باستانی

• نشر پرسش

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

◄ اقتباس سینمایی از کتاب خانه زاد  در فیلمی به همین نام محصول ۱۹۵۱ با بازی خودِ نویسنده:

 

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
ریچارد رایت, سعید باستانی (مترجم), کتاب غیرایرانی, نشر پرسش