شده بود یک انار یک انار خشکیده که پشت یک مشت خرت و پرت گوشهی یک انبار زیر شیروانی افتاده بود و اگر کسی برش میداشت و تکانش میداد میتوانست صدای به هم خوردن دانههای خشکش را بشنود. بوی ماندگی را در بینیاش احساس میکرد. بوئی ترش و شیرین که بر هوا میماسید آن را سنگین میکرد و مانند لایهای از عرق بر پوست او مینشست. دلش میخواست از جایش ادامه ...