پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘انتشارات معین’

دو اتاق تو در تو با سقف گچ‌بُری، در طبقهء دوّم یک عمارت کهنه‌ساز- همانست که می‌خواست. می‌خواست جائی باشد که ریشه‌کن شدن درخت‌ها و درختچه‌های باغچه را ببیند و بود. حسن جان، خیس عرق آمده بود و گفته بود: «تاج‌الملوک خانم پیدا کردم.» رفته بود و دیده بود- همان بود که می‌خواست. می‌شد آوار شدن عمارت کلاه‌فرنگی را ببیند. ببیند که سروِ بلند اسفندیارخان چگونه سرنگون می‌شود، کدام دست   ادامه ...

احمد محمود انتشارات معین کتاب ایرانی

روزهای آخر تابستان است. خواب بعدازظهر سنگینم کرده است. شرجی هنوز مثل بختک رو شهر افتاده است و نفس را سنگین می‌کند. کولر را خاموش می‌کنم و از اتاق می‌زنم بیرون. آفتاب از دیوار کشیده است بالا. صابر، کنار حوض، رو جدول حاشیهء باغچه نشسته است و چای می‌خورد. میناف شیلنگ را گرفته است و دارد اطلسی‌ها را آب می‌دهد. بوی خوش گلهای اطلسی، تمام حیاط را پر کرده است.   ادامه ...

احمد محمود انتشارات معین کتاب ایرانی

این غم‌انگیزترین داستانی است که به عمرم شنیده‌ام. نه فصل از فصول نوهایم بود که ما خانوادهء اش برنهام را می‌شناختیم و با آن بسیار نزدیک بودیم… چندان که دستکش با دست نزدیک و آشنا است به آنها نزدیک بودیم، و در عین حال راحت، زنم و من سروان اش‌برنهام و خانم اش‌برنهام را تا آنجا که برای یک انسان مقدور و میسر است می‌شناختیم، و در عین حال و   ادامه ...

ابراهیم یونسی (مترجم) انتشارات معین فورد مادوکس فورد کتاب غیرایرانی

چراغ راهنمایی چقدر طول کشیده بود «هووف!» یک لحظه فکر کرده بود که پاهاش مثل دو بادنجان پخته، تو چرم داغ کفشها ورم کرده است – بوق، بوق، بوق! چشم را هم گذاشته بود: به خانه که برسد، اول -اگر باشد- دو قاچ طالبی یخزده می‌خورد و بعد، تا زنش سفره را بیندازد و تا ناهار بکشد، دست و پا را خنک می‌کند – همیشه چیزی باید حالش را به   ادامه ...

احمد محمود انتشارات معین کتاب ایرانی

خوابش نمی بُرد. بلند شد. خیاری از میوه خوری روی میز برداشت. خواست پوست بکند و بخورد. خوب نمی دید. عینکش را زد، کارد را برداشت. سر و ته خیار را نگاه کرد. گُل ریز و پژمرده ای به سرِ خیار پسبیده بود. به تابلویی که روی کمد بود نگاه کرد. هروقت می خواست خیار بخورد، آن را می دید و لبخند می زد. «زندگی به خیار می ماند، ته   ادامه ...

انتشارات معین کتاب ایرانی هوشنگ مرادی کرمانی