پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘سیمین دانشور’

سلیم فرخی گیج شد. هر قدمی که برای یافتن هستی، برای نجاتش، برای پیداکردن سرنخی در جست و جوی شخصیت او بر می‌داشت گیجترش می‌کرد. جغرافیای ذهنش جهت‌یابیش را چنان گم کرد که عاقبت به حس لامسه بسنده کرد و به ازدواج با نیکو تن داد. صدای خواهرش، گفت و گو از مراد، قربان صدقه‌های مادرش، حرف و سخن بیژن، صحرای دلش را خارستان کرد و خارها تیز بود و   ادامه ...

انتشارات خوارزمی سیمین دانشور کتاب ایرانی

سحر نبود. نور از شیشه‌ی پنجره پشت پلك‌های هستی افتاد و به قلبش راه یافت. و ستاره ای در دلش چشمك زد . پاشد در تختخوابش نشست. زمین و زمان روشن بود. یك آن مثل همه‌ی خوش‌باورها باور كرد كه روز از دل ظلمات مثل آب حیات از درون تاریكی زاییده شد، اما نور تنها یك لحظه پایید: صبح اول از دروغ خود سیاهروی شده بود. هستی گلوله‌های پنبه‌ی به   ادامه ...

انتشارات خوارزمی سیمین دانشور کتاب ایرانی

آن روز، روز عقدکنان دختر حاکم بود. نانواها با هم شور کرده بودند، و نان سنگکی پخته بودند که نظیرش را تا آن وقت هیچکس ندیده بود. مهمانها دسته دسته به اطاق عقدکنان می‌آمدند و نان را تماشا می‌کردند. خانم زهرا و یوسف‌خان هم نان را از نزدیک دیدند. یوسف تا چشمش به نان افتاد گفت: «گوساله‌ها، چطور دست میرغضبشان را می‌بوسند! چه نعمتی حرام شده و آن هم در   ادامه ...

انتشارات خوارزمی سیمین دانشور کتاب ایرانی