انتونیو-در حقیقت نمیدانم سبب اندوه من چیست. ولی این غم مرا آزاد میدهد. شما میگوئید باعث آزار شما هم هست ولی باید بدانم که چگونه دچار آن شدم و گرفتارش گشتم و سرچشمهء آن چیست و از چه به وجود آمده، این اندوه چنان عقل را از کف من ربوده است که در مورد شناسائی وجود خویش حیران شده ام. سالارینو- ضمیر تو در روی همان اقیانوسی در تلاطم است ادامه ...
آندریاس آوهناریوس به من گفت: «تو اینجوری نبودی عباس! باور نمیکنم که این تو باشی.» در راهبندان مرکز شهر گیر افتاده بودیم. آ« هم در برلین که هیچوقت راهبندان ندارد، همه چیز متوقف شده بود. بعد دیگر نه ماشینها پیش میرفتند، نه آندریاس حرفی میزد، و نه صدای خرخر بخاریمیبرید. فقط سرما بیداد میکرد، و من منتظر بودم راه باز شود فرار کنم، از خودم، از شغلی که دارم، از ادامه ...
به هنگام بازگشت، در راهبندان کالسکههایی که از کنار دریاچه برمیگشتند، کالسکهء درباز ناچار شد که با قدمهای انسانی حرکت کند. حتی لحظهای ازدحام چنان بود که ناگزیر به توقف شد. در آسمان ماه اکتبر که به رنگ خاکستری روشن بود و در کرانههای افق با رگههای نازک ابر خطخطی میشد، آفتاب غروب میکرد. واپسین پرتوی که از بلندیهای دوردست آبشار فرود میآمد در امتداد سنگفرش جاری میشد و رشتهء ادامه ...
نمیدانم آیا میتوانم، به احساس مجهولی که ملال و در عین حال لطفش مرا آزار میدهد، نام زیبا و باشکوه غم را بدهم؟ این احساس آنقدر کامل و خودپسندانه است که من از داشتن آن تقریبا شرمنده هستم. در صورتیکه غم همیشه در نظرم بزرگ و افتخارآمیز بوده است. من غم را نمیشناختم ولی با اضطراب و افسوس و گاهی هم با پشیمانی آشنا بودم. امروز چیزی عصبانیکننده، هیجانآور و ادامه ...
از اوائل ماه دسامبر ۱۶۸۹ تا پایان ژانویه ۱۶۹۰ باد سرد زمستانی بیسابقهای بر سراسر اروپا مخصوصا بر انگلستان وزیدن گرفت. زمستان مصیبتبار آنسال، به عنوان سردترین زمستانها در حاشیه انجیل خانوادههای فقیر انگلستان یادداشت شد. استحکام کاغذهای قدیمی«پادشمن» که بر روی آن آمار ادارات انگلستان ثبت میشد، امکان میدهد که امروز اسامی کسانی را که در آن سال وحشتزا از سوز سرما خشک شدهاند، در ادارات محل بررسی نمائیم. ادامه ...