شازده احتجاب توی همان صندلی راحتیاش فرو رفته بود و پیشانی داغش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه میکرد. یکبار کلفتش و یک بار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند صدای پاکوبیدن شازده را شنید و دوید پائین. فخرالنساء هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید.
سر شب که شازده پیچیده بود توی کوچه، در سایه روشن زیر درختها، صندلی چرخدار را دیده بود و مراد را که همانطور پیر و مچاله توی آن لم داده بود و بعد زن را که فقط یک چشمش از گوشهء چادرنماز پیدا بود.
– سلام.
و زن هم گفت: سلام.
– مراد، باز که پیدات شد، مگر صد دفعه نگفتم…؟
– خوب، شازده جون، اموراتم اصلاح نمیشه. وقتی دیدم شام شب نداریم، گفتم: «حسنی، صندلی را بیار، بلکه کرم شازده کاری بکنه.»
و شازده دست کرده بود توی جیبش و چندتومان گذاشته بود کف دست حسنی. مراد گفته بود»
– خدا عمر و عزتت بده، شازده.
و حسنی هم» خدا خیرتان بده.
و صندلی چرخدار را هل داده بود و شازده خیس عرق راه افتاده بود و تا وقتی که با کلیدش در را باز کرده بود صدای چرخها توی گوشش بود.
با اینهمه شازده احتجاب هیچ باکش نبود. عصا و کلاهش را داد دست فخری، گونه بزککردهء فخرالنساء را بوسید و رفت بالا. در را بست و همانجا، توی تاریکی، روی صندلی راحتیاش نشست. فخری هم رفت توی آشپزخانه، اما وقتی دید دلشوره راحتش نمیگذارد، رفت بالا…
■ شازده احتجاب
• هوشنگ گلشیری
• انتشارات نیلوفر
◄ شازده احتجاب، فیلم سینمایی ایرانی به کارگردانی بهمن فرمان آرا است که با اقتباس از رمان شازده احتجاب در سال ۱۳۵۳ ساخته شدهاست: