«رسیف» شهر گلها و پلها و شهر خانههای مسکونی اشراف و نجبا و در عین حال شهر باتلاقها و «موکامبو»ها و شهر کلبههای گلی پوشیده از علوفه و حصیر و حلبی است.
سحرگاهان سرد ماه ژوئن هنوز زنگ شب را نباخته اما نسیم ملایمی وزیدن گرفته است. در آرامش و سکون باتلاقها، صحرای فرورفته در گل و لای همچنان در خواب است، تنها گاه به گاه آواز جیرجیرکی از درون کلبهیی به گوش میرسد و قورباغهها از اعماق تاریکی بدان پاسخ میدهند.
در این ساعت متغیر، در جادهء «موکولوبو» که میان باتلاقها تقریبا ناپیداست نخستین روستاییان با سبدهای پر از میوه و سبزی خود که آنها را به شیوهء چینیها آویخته به دو انتهای یک لنگر چوبی حمل میکنند از هماکنون به راه افتادهاند. آنها گامهایشان را تندتر میکنند تا پیش از روشن شدن هوا به بازار «آفوگادو» برسند. جاده بر اثر بارانهای ماه مه مبدل به مسیل شده و اکنون پوشیده از گل است. دهقانان که زیر سنگینی بار سبدهای خود خم شدهاند به زحمت روی این جادهء آبگرفته پیش میروند و در هرگام پاهای بزرگشان در آب فرو میرود و از میان انگشتهایشان گل بیرون میجهد…
■ انسانها و خرچنگها
• ژوزوئه دوکاسترو
• ترجمه منیر جزنی
• انتشارات امیرکبیر