برای اولین بار، دو سده بعد از آن که امیرشرفالدین در میان انبوهی از برگهای زرد پاییزی به دست مردان سلطان کشته شد و فالگیران گفتند خدایان او را به آسمانها بازگرداندهاند، گردباد سهمگینی تمام در و پنجرههای شهر را سوار بر پشت خود کرد، از آن دست گردبادها که قبل یا بعد از وقوع حادثهای بر میخیزند، گردبادی که جهت آب و باد و باران و حتی عقربههای ساعت را تغییر میدهد و در هیچ دوره و زمانهای، نه هیچ غیبگو و عالم و منجمی میتواند پیشبینیاش کند و نه در کتابها و در فنجان قهوه و نخ فالگیران نشانی از آن پیدا میشود، گردبادی که فرمانبردار هیچ فصل و قانون و حکمت الهی نیست، همینطور بیهوده، ناامید، بیهدف، بیچاره و بیانجام برمیخیزد و بس! حتی نمیتوانیم همچون اساطیر و رودیدادهای تاریخی لحظهی وقوع آن را حدس بزنیم و برای آن، یکی پس از دیگری، جدول زمانی رسم کنیم. فقط این را میدانیم که به پا شدن آنها در گرو رازی است که خود درون راز دیگری پنهان است. شاید بخشی از راز گردبادِ داستان ما هم در دل راز مرگِ اشرف باشد، یا برعکس، راز مرگ او در دل این گردباد نفهته باشد…
■ مرگ تکفرزند دوم
• بختیار علی
• ترجمه سردار محمدی
• انتشارات افراز